دو شنبه 25 بهمن 1398برچسب:, :: 21:27 :: نويسنده : آتوسا
میگه:دختر دنیا اومدن یه بدبختیه بزرگه!
من اصلا حرفش رو قبول ندارم!
وقتی خیلی دلش میگیره میگه:
آخ کاش مرد به دنیا اومده بودم
می دونم دنیای ما برای مردا ساخته شده
و زورگویی و استبدادتو وجودش ریشه هایی قدیمی داره!
تو قصه هایی که مردا برای توجیه کردن خودشون ساختن
اولین موجود یه زن نیست،یه مرده به اسم آدم!
بعد ها سر و کله ی حوا پیدا میشه تا آدم رو از تنهایی
در بیاره و براش دردسر درست کنه!
تو نقاشی های در و دیوار کلیسا ها،
خدا،یه پیرمرد ریش سفیده
نه یه پیرزن مو سفید!
تمام قهرمانا هم مردن!
از پرومته که آتیش رو اختراع کرد گرفته
تا ایکار که دلش میخواست پرواز کنه!
مادر مسیح هم که روح القدسه،یه زن رضاعی بوده!
با تمام این حرفا حتی اگه
نقش یه مرغ کرچ رو بازی کنی،
زن بودن خیلی قشنگه!
چیزیه که یه شجاعت تمام نشدنی میخواد!
یه جنگ که پایان نداره!
اگه دختر به دنیا بیای خیلی چیز ها باید یاد بگیری!
اول از همه باید خیلی بجنگی تا بتونی بگی
اگه خدایی وجود داشته باشه
میشه مثل یه پیرزن مو سفید یا یه
دختر قشنگ نقاشیش کرد!
خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی
وقتی حوا سیب ممنوعه رو چید
گناه به وجود نیومد،
اون روز یه قدرته با شکوه متولد شد
که بهش نا فرمانی میگن!
خیلی باید بجنگی تا بتونی بگی
تو تنت چیزی به اسم عقل وجود داره
که دوست داری به صداش گوش بدی!
مادر شدن هم نه حرفه س،نه وظیفه!
یه حقه از بین هزاران حقی که داری!
بس که این حق رو فریاد میزنی
خسته میشی تقریبا تمام مواقع
شکست میخوری!
ولی نباید دل سرد بشی!
جنگیدن زیباتر از پیروزیه!
به سمت مقصدرفتن از رسیدن به اون با ارزش تره!
وقتی برنده میشی یا به مقصدمیرسی
یه خلاء رو تو خودت حس میکنی!
واسه پر کردن همین خلاء
بایددوباره راه بیفتی مقصد تازه یی پیدا کنی!
سه شنبه 10 تير 1393برچسب:, :: 22:57 :: نويسنده : آتوسا
دوسِش داشتم؟ یه روز باید منُ تو دربارهی این دوست داشتن با هم گَپ بزنیم! راستشُ بخوای من هنوز نفهمیدم منظور از عشق چیه! بهنَظَرَم میاد عشق یه حقّهی گُندهس که واسه سرگرم کردنِ مَردُم ساخته شُده! هَر کیُ میبینی داره ازعشق حرف میزنه: کشیشا، آگهیهایتبلیغاتی، نویسندهها، آدمای سیاسیُ بالاخره اونایی که راس راسی عشق میکنن! من از این کلمهی لعنتی که همهجا وُ تو تمومِ زبونا وردِ دهنِآدماس، متنفّرم! راه رفتنُ دوس دارم! نوشیدن و دوس دارم! سیگار کشیدنُ دوس دارم! آزادیُ دوس دارم! رفیقمُ دوس دارم! بچّهمُ دوس دارم!
هیچ وقت به خودم نگم این چیزی که قلبُ روحمُ داغون میکنه عشقه! نمیدونم تو رُدوس دارم یا نه! من به تو فقط با حسِ عاطفهی زندگی نگاه میکنم، نه با عشق! هَر چی فکر میکنم میبینم پدرت رُ هَم هیچ وقت دوستنداشتم!
از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد . اثر اوریانا فالاچی
سه شنبه 10 تير 1393برچسب:, :: 22:54 :: نويسنده : آتوسا
گاهی اوقات بهتر است حقیقت را نفهمیم ، همان طور احمق بمانیم . چون حقیقت همیشه به نوعی تلخ است.
گناه از آن روز پدید نیامد که حوا سیبی چید. آن روز فضیلت باشکوهی جلوه گر شد که نافرمانی نام دارد.
اوریانا فالاچی
سه شنبه 10 تير 1393برچسب:, :: 22:52 :: نويسنده : آتوسا
به یک جایی از زندگی که رسیدی اگر ادم بخواهد به تمام خطراتی که متوجه ما هستند فکر کند نباید اصلا پای خود را از خانه بیرون گذارد . وقتی هم در خانه ماند باید از جایش تکان نخورد . چون در انجا هم ممکن است بلایی بر سرش بیاید .چه بسا کسانی که در حمام برق می گیردشان . یا اینکه پایشان روی پله ها لیز می خورد و می شکند یا موقع بریدن کالباس انگشتشان را می برند . اگر بخواهیم به این چیزها فکر کنیم باید از جایمان تکان نخوریم . همان جا روی اولین پله بنشینیم . مثل کرم های حشره ای وحشت زده که فقط به یک چیز فکر می کنند : انواع مرگ .
اوریانا فالاچی ترس تو است که شیر را درنده می کند. بر شیر بتاز تا فرار کند. فرار کن تا دنبالت کند.
نه هیچ انسانی دشمن توست و نه هیچ انسانی دوست تو بلکه هر انسان معلم توست.
* اسکاول شین *
پنج شنبه 15 اسفند 1392برچسب:حوشبختی,آرش حجازی,شاهدخت سرزمین ابدیت,شادی,عشق, :: 1:39 :: نويسنده : آتوسا
_ خوشبختی؟ معنای خوشبختی را نمیدانم... اما هروقت گریه ام میگیرد می فهمم که در این دنیا خوشبختی هم هست... _ آنا... سیب دزدی برای تو خوشبختی بود... _ و ندیدن عشق تو... _ و تو را گذاشتن و رفتن و غم دوری ات را کشیدن... _ و سال ها صدای تو در سر کنار مرد دیگری خفتن... _ و بعد فهمیدن اینکه در این دنیا فقط یک زن و یک مرد وجود دارد... خوشبختی همین است. شادی بی حسرت چه معنایی دارد؟ زندگی بی حسرت چه معنایی دارد؟ _ پس خوشبختیم. هردو... _ خوشبختیم. " کتاب شاهدخت سرزمین ابدیت " نویسنده: آرش حجازی
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
گفتم چگونه مي كشي و زنده مي كني؟
هر کسی آمد به من برخورد کرد از من گذشت
یا دستِ رفاقت مده و دست نگهدار
نه که از بوسه معشوق بترسم,هرگز
یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می روم
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
یک روز صبح «بودا» در بین شاگردانش نشسته بود که مردی به جمع آنان نزدیک شد و پرسید: پاسخ بودا به او چنین بود: یک سؤال سه جواب بدهید؟ عدهای با اطمینان، عدهای با انکار و عدهای با تردید. پائولو کوئلیو |